مون لایت⁴:]

پارتش خیلی خشنگه... ناظر پیلیزززز منتشرش کنننن😭😭❤️‍🩹❤️‍🩹

سولی...عشق مامان...تو لیاقت این دنیا رو نداشتی:) *20 دقیقه قبل* مامان!مامان!سولی ضربان نداره! مامان:چی سولی!!مگه نیوفتم نیا.... مامان!!!!!بفهم چی میگم!(با گریه..)سولی!همه خانوادهی نداشتم!میفهمی چی میگم؟همش بخواطر منه!بخواطر من بابا مرد !بخواطر من خواهر مرد!بخواطر من داداش مرد!میفهمی؟؟؟؟همش بخواطر منه!!!! سولی که تو کیفم بود..نمیدونم چم شد خودمو از هواپیما پرت کردم پایین... انتظار نداشتم این اتفاق بیوفته..

از زبان لینا: لورا با مادر دعوای شدیدی کرد در هواپیما که داشت سقوط میکرد و باز کرد و خودش رو...انداخت!!!!!!لورااا!!!!!خودم رو انداخت پایین تو هوا دیدمش از هوش رفته بود تو آغوشم گرفتمش..لیناواسا لیرانا ازوارسو!...پرتره واسمون باز شد و خودم و لینا رو برم توش...تو خونم...اگه لینا میوفتاد به اسمون خراش ترین برج کره میخورد..که تو سقفش یه مثلت تیز بود که یه مورچه هم اگه میخورد میمیرد چه برسه انسان! لباس های لینا رو عوض کردم و لباس خودم..

لورا وقتی به هوش اومد خیلی عجیب شده بود دندون خون اشام گوش الف و چشماش که کلا هم سفیدیش هم سیاهیش هم رنگ چشش کلا کهکشانی شده بود..با دیدن چهرم ترسید و رفت عقب رفتم سمتش..(از اینجا به بعد به زبان خودشون باهم حرف میزنن ولی من ترجمه میکنم.. -لینا +لورا) -هولا لاناستا سلام پرانسسم +هودا عجبیت؟ تو کی ای ؟ -.... +هلپ ناتینا!! کمک مامان!! از زبان لینا:جادوی حافظه رو روش انجام دادم لورا:اما اما سولی من...سولی..آه ولی تو چرا موهات بلوند نارنجیه؟موهات مشکی بود! لینا:من....موهام....من....م...م....م....ن..من نیروی خورشیدم! لورا:چ...چ....چ...چیییییییی!!!!!!!بدو لطفا بغلم کن پیشونیت رو بزار رو پیشونیم تا کیریستال ها بهم بچسبن! لینا:رفتم عقب گفتم:ولی...ا...ا....خ.....خ....ه من من من لورا من زندگیم رو دوست دارم!مادربزرگم و پدرم رو دوست دارم!نمیخوام این کارو کنم!من نمیخوام بمیرم به خواطر اینکه پنج تا ادم بتونن جاودان باشن و هر کاری بخوان بکنن تو اون مدرسه ی جادوی چرت و پرت چی تو مخت کردن!فقط مردم مهمن؟؟خودت چی!لورا من تو رو با خودمو دوست دارم نمیخوام این کارو کنم!💔

لباس و شلوار لینا و لورا اسلاید قبل^^